قهوه تلخ
 
منوی وبلاگ
صفحه اصلی
پست الکترونيک
XML
دوستان
بايگانی

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

[Powered by Blogger]

   

 Thursday, January 27, 2005
 
حسرت
   
كاش به اندازه تمام حسرت هاي دنيا شكر و سپاس وجود داشت....
 قهوه تلخ!   ||  4:37 PM
   
در " آينده " زندگی مَکنيد. آينده انعکاس هم اکنون است.
کسی که ميگويد " من درحال زندگی ميکنم " در گذشته زندگی ميکند.
گذشته است که زندگی حال او را شکل و جهت ميدهد.
پس " زيستن " به معنای واقعی يعنی آزاد بود از زمان.
و " زمان " بزرگترين عامل رنج و اندوه آدمی است.
کريشنا مورتی
 قهوه تلخ!   ||  8:57 AM
 
دل ديوونه اي دل!
   
يادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
راهی نروم که بی راه باشد
خطی ننويسم که کسی را آزار دهد
يادم باشد که روز و روزگار خوشست
همه چيز روبه راه و بر وفق مراد است
امّا،
تنها دل من...
دل نيست ...
 قهوه تلخ!   ||  8:39 AM
 Friday, January 21, 2005
 
چرا؟
   

اين عكس رو كه ميبينم ياد خيلي چيزها ميافتم و خجالت ميكشم. يكيش I.F.B. حاتمه... بيشتر هم نه بخاطر خوردن خودم. به خاطر اون كيلو كيلو غذايي كه ريخته ميشه دور. جالب اينه كه اون كارگري هم كه داره اينكار رو ميكنه خودش احتمالا بدبخته. واقعا احساس بديه روزي چند كيلو غذا رو بريزي دور بعد بري خونه ببيني زن و بچه ات دارن از گشنگي ميميرن....
چيزهاي ديگه اي هم هست مثل كشتن و چال كردن خداد تن گاو به خاطر قيمت گوشت... يا دور ريختن گندمها كه هر سال ميكنن يا دور ريختن هاي شبانه مك دونالد. واقعا پول رو به قيمت خون مردم بدست ميارن نه؟
بدتر از اين سوال هم اينه كه من چي؟ من اگه تو اين موقعيت باشم همينم نه؟ پول با آدم اينكار رو ميكنه؟ يعني من حاضر بودم به قيمت اينكه مردم پشت سرم حرف در آرن و كار رستورانم بخوابه اون غذاها رو جداجدا جمع كنم كه بعدش بدم به محتاجش؟ هيچ نظري نمي تونم بدم جز اينكه خوبه كه الان اينطور نيستم.
پي نوشت:
به قولش آدم وقتي چند تا پست عكسدار ميكنه معتاد ميشه! بعد پست آخرم هم دست و دلم به چيزي نمي رفت همينطور براي خالي نبودن عريضه اينو گذاشتم اينجا.

 قهوه تلخ!   ||  4:03 PM
 Monday, January 17, 2005
 
تريپل هم رفت!
   
اولين نگاهي كه از اين نگاه ها يادم مياد مربوط ميشه به تابستون 81. روي پله برقي هاي ترمينال 1 مهرآباد آروم ميرفت بالا و نگاهمون مي كرد. من و MH و تريپل هم نگاش ميكرديم. اشكي كه توي چشماش حلقه زده بود از اون فاصله هم پيدا بود. و روش رو برگردوند كه ما گريه اش رو نبينيم و رفت......
دومين نگاه مال زمستون 81 بود. هر دومون گريه ميكرديم. دستهامون رو با اينكه دلمون نميومد از هم جدا كرديم و نگاش كردم و بهش گفتم تا دكترا! اونم يه چشمك زد و رفت. من موندم و تريپل....
و اين نگاه آخر....
امروز بود. برگشت، نگاه كرد و دست تكون داد و رفت....
من موندم.... من موندم و جدايي از سه يار دانشگاهي...من موندم و فكر اينكه بايد برم يا نبايد برم.... من موندم و نگاه پر حسرتم به جاي پاهاي شما....من موندم و غم.... و اين زمزمه كه:
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست..................................هر كجا هست خدايا به سلامت دارش


اومدی تو سرنوشتم، بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قايقی اومَد، از من و دلم گذشتی
رفتی با قايق عشقت، سوی روشنی فردا
من و دل اما نشستيم، چشم به راهت لب دريا
ديگه رو خاک وجودم، نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن،
ميگذره!
اما به سختی....
 قهوه تلخ!   ||  9:48 PM
 Saturday, January 15, 2005
 
آرزو
   
وسط يه چمنزار تكيه دادم به يك درخت، باد و نور خورشيد باهم تو چمنها بازي مي كنن. چقدر قشنگه! آره خيلي منظره قشنگيه...
اونور كه نگاه ميكنم دو تا پسرن كه 13 سال با هم بودن! چه خاطره هايي. تو يه ثانيه همش مرور ميشه:
بخور دهن سگ نيست...رفتم در بقالي مش...پاشو من دارم ميرم بهنوش رو ببينم....پرستو...قهر سال چهارم...كلاس كنكور...فوتبال گل كوچيك....پارك شادي...منچستر-بايرن....تا دكترا!...
نگام ميافته به چند تا پسر شاد كه همش ميخندن، هم دانشگاهين و لذت ميبرن از دانشگاهشون:
NJ...ته ديگ... ممل...پوزه....فوتبال دانشكده...شلوار آويزون...شرت رو شلوار...آزمايشگاه ها...چنگ زدن لاكل....عرشه...پريدنش...سيگارت ها....
بيخيال ميشم، نزديكتر يه جاي ديگه هست كه كلي خنده و شادي و دپ و همه چي داره...
خيلي قشنگه، همش..
ولي «سهم من از بودن» همه اينا...«يه خاطره است همين و بس»
شروع ميكنم به قدم زدن...
ميرم تا ته چمنها..
يه دره است..
..
..
و ميپرم.
 قهوه تلخ!   ||  2:24 PM
 Wednesday, January 12, 2005
 
فال قهوه
   
به مناسبت رفتنت اين آهنگ رو به اينجا اضافه كردم.
ميدوني كه اين آلبومها و اون نوار من رو هميشه ياد تو ميندازه...
تا ابد ...
 قهوه تلخ!   ||  7:35 PM
 Monday, January 10, 2005
 
اشك
   

 قهوه تلخ!   ||  5:21 PM
 Sunday, January 09, 2005
 
بغض
   


برای اولین بار بغضی گلوم رو گرفته که نمی تونم از گلوم خارجش کنم....
فقط هر از چندگاهی از چشمام میاد بیرون...
ولی من سعيم رو می کنم...
من با تو معامله می کنم..
شاید برای آخرین بار..
و درستش می کنم...
مطمئنم!
اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد.............من و ساقي به هم سازيم و بنيانش براندازيم

 قهوه تلخ!   ||  3:58 AM
 Friday, January 07, 2005
 
ياد
   
باز هم ديدمت و باز هم گريه كردم.... خاموش و بي نوا....
چه كنم كه رفتنت را باور نميكنم...
آخه تو نرفتي.. تو هستي، حداقل براي من...
تو هستي حتي اگر خانه ات گور و صورتت براي من سنگ باشد...
تو خودت به خوابم اومدي و گفتي زنده اي.. گفتي راحتي... گفتي بقيه نميفهمن كه تو زنده اي..
تا ابد هم كه بيام سر خاكت گريه مي كنم.... نه براي تو! نه! براي خودم كه تو رو از دست دادم...تا زنده ام افسوس نبودن تو رو مي خورم...مطمئنم...
زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست...
هر كسي نغمه خود خواند و از صحنه رود....
صحنه پيوسته بجاست....
خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد.......
 قهوه تلخ!   ||  1:24 PM
 Saturday, January 01, 2005
 
The Others
   
باز هم همون قصه هميشگي... باز هم جدايي از يك عزيز ديگر...و باز هم انتظار براي ديداري ديگر اگر مجالي باشد....
انتظاري با سرآغازي تلخ و سرانجامي شيرين...
و دلهره اي هولناك تر از آن انتظار، انتظاري هولناك تر از اين دلهره...
انتظاري براي هولناك ترين جدايي از دوست... نه، رفيق... نه،عادتي 7 ساله كه ديگر جزيي از وجودم شده...
و اين جدايي تير خلاص اين تقدير نفرين شده است به پيكر بي جان جواني من....
من مي مانم و روحي خندان و شاداب، پر از خاطره هاي شيرين ....
ومن مي مانم و تصويري بي جان و محزون... سرشار از ياد تـلخ آن خاطره هاي شيرين...
چقدر دلم براي يك نگاه عاشقانه تنگ شده..
چقدر دلم ميخواد با عمق نگاهم عميق ترين عشق رو از ته چشم يكي ديگه شكار كنم...
چقدر دلم ميخواد دم رو از بازدم يكي ديگه پر كنم...
چقدر دلم ميخواد....
....
...
..
تنها نباشم...
 قهوه تلخ!   ||  5:32 PM