The Others
باز هم همون قصه هميشگي... باز هم جدايي از يك عزيز ديگر...و باز هم انتظار براي ديداري ديگر اگر مجالي باشد....
انتظاري با سرآغازي تلخ و سرانجامي شيرين...
و دلهره اي هولناك تر از آن انتظار، انتظاري هولناك تر از اين دلهره...
انتظاري براي هولناك ترين جدايي از دوست... نه، رفيق... نه،عادتي 7 ساله كه ديگر جزيي از وجودم شده...
و اين جدايي تير خلاص اين تقدير نفرين شده است به پيكر بي جان جواني من....
من مي مانم و روحي خندان و شاداب، پر از خاطره هاي شيرين ....
ومن مي مانم و تصويري بي جان و محزون... سرشار از ياد تـلخ آن خاطره هاي شيرين...
چقدر دلم براي يك نگاه عاشقانه تنگ شده..
چقدر دلم ميخواد با عمق نگاهم عميق ترين عشق رو از ته چشم يكي ديگه شكار كنم...
چقدر دلم ميخواد دم رو از بازدم يكي ديگه پر كنم...
چقدر دلم ميخواد....
....
...
..
تنها نباشم...