قهوه تلخ
 
منوی وبلاگ
صفحه اصلی
پست الکترونيک
XML
دوستان
بايگانی

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

[Powered by Blogger]

   

 Tuesday, July 26, 2005
 
آغوش تو
   
َآغوش تو


آسمان مکثی بکن...
ای زمین دیگر مگرد...
زندگی دیگر مرو...
هر آنچه رفتی بازگرد...
چرخ گردون صبر کن...
از چه میگردی هنوز؟
آبشار دیگر مریز...
آفتاب دیگر مسوز...
آن خدای مهربان،
آرزویم را شنید...
عمر من دیگر بایست!
آخر دنیا رسید...
آخر آرزوی من،
تکیه بر دوش تو بود...
آخرِ دنیای من،
خواب در آغوش تو بود.....
 قهوه تلخ!   ||  2:30 AM
 Wednesday, July 13, 2005
 
تیر خلاص
   
همه میگن زندگیت رو عوض کردی و به بهترین چیز ممکن رسیدی، نمیگم مخالفم ناشکری هم نمی کنم، میدونم که چقدر کمکم کرده و کارها رو جور کرده! اما میگم دو سال بعده که به بهترین چیز ممکن میرسم نه الان! و انقدر به اون مطمئنم که نگرانش نیستم.
حس عجیبیه!هی میزنم سایته بیاد، اول تاریخش رو چک می کنم، اگه تاریخش جدید نباشه حال نمی کنم و می بندمش! اما همچین که تاریخش جدید شد با استرس تمام میام دور و بر شمارهه و نفسم رو حبس می کنم.... و وقتی شماره نیست یه نفس راحت میکشم!!!!
مسخره است نه؟ انگار منتظره تیر خلاصم.. انگار باور نکردم هنوز که تموم شد..باید برید و رفت...همه چیزهایی که اینجا دارم رو باید بذارم و برم. اینش هم خیلی بده چون تقریبا هیچ کاری نمی کنم.... چه جوری رفتین شماها؟ کاش یکی اینو به من میگفت!!!
 قهوه تلخ!   ||  10:47 PM
 Friday, July 08, 2005
 
I am BACK!
   
هي ميگن بنويس. اين ها رو اون موقع ها نوشتم (تاريخش هست) اما پست نكردم. حالا جفتش رو ميذارم. بلاخره آدم بايد حرف هاش رو اينجا بزنه ديگه! ولي نميذارم كه آبغوره بگيريا!! )-X
 قهوه تلخ!   ||  8:29 AM
 Tuesday, July 05, 2005
 
Wazz up?
   
خوب حالا اينجام و اون اتفاق افتاد. طناب رو پاره كردم و رفتم. حالا چي؟ حالا هم به آينده اعتماد دارم، به همه چيش. يعني ديگه با اين اوضاع اگه بخوان شك كنم از بني اسراييل هستم. اما ديگه بحث ترديد و شك نيست. الان بحث كندن و جداييه! جدايي از عشقم هم نه، چون اون موقته، به اون مطمئنم. انگار يه دونه رو ميكاري و چندوقت نمي بينيش اما بعدا درخت تنومندي ميشه كه يه عمر برات ميوه ميده! يه جور سرمايه گذاريه كه به سودش مطمئنم. سخته اما ديگه طنابي ندارم.
موضوع سرمايه ايه كه دارم ميذارم. ميگن آشنايي يه اتفاقه اما جدايي يه اصله! جدايي هايي كه داشتم چه اونايي كه مردن و چه اونايي كه رفتن خارج مثل پويان و MH و كشي و تريپل ذره ذره بودن. يك غم بود و كم كم آروم ميشد چون از يه مجموعه فقط يه عضو كم ميشد. اما الان ميفهمم كه تريپل تو فرودگاه چي ميگفت! ميفهمم كه وضع من چقدر بدتره. مسن هاي فاميل كه شايد ديگه نبينمشون، دوستهام تو شركت. گوشه گوشه اون شركت، دونه دونه آدمهاش. الان ميگين با خودش حال كرد اما صميمي ترين همكار چند نفرم و اين بدتر ميكنه وضع رو. همه ميشن خاطره! هادي، سعيد، حامد، ميثم، آرش، كريم آبادي و از همه بدتر پرهام!!! چهار سال با اينا زندگي كردم. تو خوشي و ناخوشي با هم بوديم، درد دل كرديم واينجا آخرشه! وقتي حامد خارپاچه ميگه بيرون قرار بذاريم ميام تو شركت ياد گذشته ميافتم و حالم بد ميشه، ديگه وضع من معلومه.....
از حس وطن پرستي هم كه بگذريم....ديگه تهران و اصفهاني دركار نيست....هـــــــــي!
و بعد پدرم.....
و از همه بدتر مادرم....
فقط ميتونم سكوت كنم... اصلا نميدونم چي ميشه گفت.. يكي يه دونه، عزيز دردونه....يعني بعد من شاد ميمونن؟ يعني اين خونه خونه ميمونه؟ يعني باز هم دور هم جمع ميشيم؟ يادته پرهام ميگفتي چرا نوشتم " دفتر عمرم چنين برگي بخواهد باز ديد؟" اون حسم بود و حالا ميفهمم آدم چرا بايد به حسش اعتماد كنه! (مخصوصا به حس موش ها!!!).ــ
بازم خوبه كه تريپل اونجاست. ميدونين همه اينا رو چه جوري تحمل مي كنم؟ چشم انداز اين تلخي ها شيرين ترين صحنه زندگيمه و اين آرومم ميكنه! واقعا مثل قهوه تلخه! طعمش تلخه اما بوش مستت ميكنه! و مطمئنم كه ارزش نوشيدن رو داره.....
 قهوه تلخ!   ||  8:22 AM