قهوه تلخ
 
منوی وبلاگ
صفحه اصلی
پست الکترونيک
XML
دوستان
بايگانی

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

[Powered by Blogger]

   

 Wednesday, July 19, 2006
 
صبح
   
Chicago Morning
کاش با هر صبحی
می گشودم چشم را
رو به آن پنجره ای
که به چشمان تو است

کاش با هر صبحی
می چشیدم به لبم
طعم آن شهدی را
که به لبهای تو است

کاش با هر صبحی
می کشیدم به دمم
داغی آن نفسی
که ز گرمای تو است

کاش با هر صبحی
می گرفتم به برم
همه زندگی ام
که در آغوش تو است

ولی افسوس که صبح
می چشم من به لبم
شوری اشکی را
که زهجران تو است
 قهوه تلخ!   ||  4:22 PM
 Friday, July 14, 2006
 
شب
   

باز هم شب آمد،
سرد و بی نور و سیاه،
نفسهای سردم،
کم کمک ابری شد،
سایه انداخت به ماه.

نه دگر خورشیدیست،
نه دگر مهتابی،
آسمان رعدی زد،
دل من می لرزد،
چه دل بی تابی!

کودکم در خواب است،
خواب سنگین سکوت،
و به دلتنگی من،
آرام می نگرد،
با نگاهی مبهوت.

سایه ای می بینم،
سایه یک رویاست،
که در آن خوشبختی است.
کودکم می پرسد:
"نور این سایه کجاست؟"

او خودش می داند،
نور این سایه تویی،
مابقی تاریکی است،
از برای دل من،
همه سرمایه تویی.

تو همه آیینم،
تو همه ایمانم،
از برای مه توست
که در این تاریکی،
منتظر می مانم.

تا بیایی و همه،
باز فریاد زنند،
که خدایا بنگر!
دو نفر در این خاک،
عشق را می فهمند.
 قهوه تلخ!   ||  2:21 PM