قهوه تلخ
 
منوی وبلاگ
صفحه اصلی
پست الکترونيک
XML
دوستان
بايگانی

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

[Powered by Blogger]

   

 Friday, September 04, 2009
 
سلامی دوباره
   
باورم نمی شه نزدیک یک سال شد! نزدیک شش ماه که حرف جدیدی نبود. دلتنگی بود و دلهره و انتظار و چک کردن لحظه به لحظه وضعیت مهاجرتش. بعد هم که دیدمش انتظار آمدنش و شروع زندگی مشترک. شکوفه ام نوشتنش رو از سر گرفت اما من هر بار سری زدم به اینجا و این آهنگ رو دیدم دلم گرفت، مثل کسی که میخواد از خاطرات بدش فرار کنه بستمش و از خیر نوشتن گذشتم. بگذریم که انتخابات و حوادث بعدش هم بی تاثیر نبود و چند وقتی منگ بودم. حالا هم نمی دونم از کجا شروع کنم!

اگر اشتباه نکنم آخرین پستم در آخرین روزهای رمضان بود. برعکس امروز اعتقادم کمتر بود اما روزه می گرفتم. بلاخره انتظارم به سررسید و شماره پرونده شکوفه ام درآمد و انتظارها وارد مرحله جدیدی شد! تا وعده دیدار نزدیک شد.... بهار 87 قول داده بودم که بهار 88 را در چشمانش شروع می کنم.... و سر قولم ایستادم! به لطف او و کمک دوستی عزیز و تازه ... تنها چند ساعت مانده به تحویل سال.... نمی شود احساسم را بگویم، بگویم هم کسی نمی فهمد، جز خودش. حتی اطرافیانم هم نمی فهمیدند چرا انقدر مهم است که من قبل از تحویل سال ببینمش و چرا این همه خطر را می خواهم بپذیرم. ولی شد، بعد از هزار و سیصد و سه روز عزیزتزینِ زندگیم دوباره در آغوشم بود و من دوباره در دریای چشمانش غرق شدم....

باری، ما به هم رسیدیم و فصلی نو را آغاز کردیم. نوشتن هایم از این به بعد رنگ و بوی دوری نخواهند داشت اما روزنگاری هم نمی کنم. شاید در آن روی سکه آن را هم شروع کنم اما اینجا جدی بماند بهتر است.

تا بعد....
 قهوه تلخ!   ||  6:06 PM