نسیم

در نسیم این شهر،
قاصدک می رقصد، برگها می خوانند،
دل من می لرزد
.....
لیک عشق در هر دم،
نفسی می گیرد،
تا به آن آه کشد، شاید از این همه آه،
اثری برگیرد
.....
آه از دوری تو، آه از خاطره ها،
آه از بی کسی و
سردی پنجره ها
.....
دل با هر یادت، می زند فریادی،
غصه ای می کارد،
چشم با هر فریاد،
قطره ای می بارد
.....
در نسیم این شهر،
قاصدک می رقصد، برگها می خوانند،
دل من می لرزد،
ولی با هر نفسم، لب من می خواند:
که دمی آغوشت .............. عالمی می ارزد