بزن بر طبل بی آری....
*بهم میگه: بخند!
**میگم: چرا؟
*میگه: بخند تا دلتنگی هات پشت هلال لبت گم شه،
بخند تا اشکها ی چشمت به هوای خنده خالی شن،
بخند تا بغضت تو صدای خنده هات محو شه،
بخند تا یادت بره که مال آبادترین ناکجا آباد این زمینی اما تبعیدی ویرانی جا ترین جای اونی،
بخند تا از گرمای آه حسرت خوشبختهای ناکجا آباد سینه سرد تنهایی هات گرم شه،
بخند تا فراموش کنی در سفری هستی که همسفرت رو تو مقصدش جا گذاشتی،
بخند،
تا دنیا به روت بخنده!
.....
و من میخندم، اما فکر کنم منظورش ریش بود!....