قهوه تلخ
 
منوی وبلاگ
صفحه اصلی
پست الکترونيک
XML
دوستان
بايگانی

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

[Powered by Blogger]

   

 Friday, December 17, 2004
 
Oscillation
   
چقدر جمعه ها دلگيره، اينم يه جمعه ديگه... واقعا كه چقدر خسته شدم. همينجورافتادم تو خونه هيچ كاري هم نكردم. اصلا نمي دونم چه خبره، معلوم نيست چي داره ميشه، اين كلاك ديگه رسيده در حد رد شدن سوراخ فوري. چه خبره؟ چرا اينجوري ميشه؟ چرا زيرم داره خالي ميشه؟ يا شايدم شده...
چرا هيچ چيزي موندني نيست؟ يه عمر دنبال عشقم دويدم كه باهاش باشم تا آخرش اما نشد. تشنه محبت شدم. خلا اين جايي كه تو دلم ساختم بدجوري عذابم ميده. دوستي رو هم ميشه جاش غالب كرد به اين دل ديوونه اما خوب با رفتن اون شوان و مهدي و محمد هم رفتن،قبلش مي ترسيدم چه جوري اين سه تا جدايي رو تحمل كنم همچين خودم قات زدم كه نفهميدم چي شد. شكه شدم... درست دركش نكردم .... همينجور موند تا الان. حالا كه تريپل و پوياني كه دوباره خاطره اش زنده شده دارن ميرن زخم چند ماه پيش سر باز كرده و وجودم رو به آتيش ميكشه... وزمزمه اين آهنگ... واي... دارم آتيش مي گيرم..... حالا از غصه وغم.....دلم مي خواد بميرم....
فقط بهزاد مونده... اون شاخ و برگ (هاي) اضافي و پوسيده رو هم قطعش كردم و يه دلخوشي دارم كه اگه نبود نمي دونم ديگه چه وضعي داشتم... اونم آويزون شده زير آينه ماشينم تا هر وقت كه مي شينم تو ماشينم، نگام بهش بيافته و دلم آروم تر بشه شايد آروم تر رانندگي كنم وديرتربميرم.....
 قهوه تلخ!   ||  11:36 AM