قهوه تلخ
 
منوی وبلاگ
صفحه اصلی
پست الکترونيک
XML
دوستان
بايگانی

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com

[Powered by Blogger]

   

 Tuesday, December 21, 2004
 
و اما عشق!
   
يه وقتي يه بچه اي بود با يه بادكنك كه خيلي دوستش داشت... همش باهاش بازي مي كرد تا بلاخره تركيد. بادكنك بعدي رو كه بهش دادن گذاشت تو كمدش و بادش نكرد... هر چي هم بهش گفتند گفت: مي ترسم بتركه!
يه روز دم غروب معلم مهدكودكش بردش تو حياط و بهش خورشيد رو نشون داد... بچه محو تماشاش شد تا اينكه غروب كرد... معلمه گفت:
.. قشنگ نبود؟
--چرا!خيلي!
..ناراحت نشدي تموم شد؟
--چرا!خيلي!
..دوست داشتي هيچوقت نمي ديديش تا تموم شدنش رو هم نبيني؟
--نه!
و رفت و بادكنكش رو باد كرد....

عاشق مشو!
چون عشق يك شب خوشي دارد و هزار شب پشيماني....
ولي هزار شب پشيمان باشي ...كه چرا يك شب عاشق نبودي...
 قهوه تلخ!   ||  7:18 PM