بیست و دوم فروردین ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت

سه سال از
روزی که دست چپم به قاعده چند گرم نقره سنگین تر شد گذشته است و در این یک میلیون و پانصد و هفتاد و شش هزار و هشتصد ثانیه گذشته حتی یک دانه آن را به شک در این نگذرانده ام که
توگرانبهاترینی هستی که کسی میتواند در زندگی اش پیدا کند و
من تا وقتی هستم می خواهم با تو باشم.
ایمان من!
در بدترین حالت دویست و چهل و سه روز دیگر که ببینمت، دیگر برای یک لحظه هم تنهایت نخواهم گذاشت.
