دو سال گذشت....

يادت مياد؟
يادت مياد که هی زنگ ميزدی ميگفتی بيا ببينمت؟
يادته که چقدر سيزده به در اصرار کردی بمونم؟
يادته که هر دومون حس ميکرديم که اين بار آخره؟
من همشو يادمه! همـّه رو....
يه هفته هم نشد که اومدم پيشت،
امّا اينبار خوابيده بودی،
برای هميشه...
رفتی و من تازه فهميدم که سايه بالا سر يعنی چی!
تازه فهميدم بزرگتر يعنی چی!
تازه فهميدم انسان نميتونه بميره!
نميتونه بره و ديگه نباشه!
چون تو هستی...
هميشه هستی..
هميشه.....
روحت شاد...